محل تبلیغات شما

ماه رویی یک شبی راهم ببست
بند بند جان و تن از هم گسست
گفت با من یک دمی تنها نشین
ای مرا  در جان شیرین انگبین
می سرایم شعر زیبای رخت
می ستایم هر دمی من گلرخت
جام می گیرم ز رویت روشنی
زانکه روح و جان ما را گلشنی
ساده دل بودم  خیال خام را
بر گرفتم دعوی  ایام را
بر نشستم در بر سیمین برش
بر نوشتم نوش لب از گوهرش
گفتمش ای یار تنهای شبم
بی  تو آید جان شیرین بر لبم
خود بفرما بی تو ای جان چون کنم
غم ز دل خود از چه رو بیرون کنم
گفت با غم همنشینی خوش بود
زندگانی با غم دل خوش بود
آنکه غم دارد همه ایام راست
کام دل او را هماره کامراست
بر نشین بر رهگذاران و بببین
دعوی ایمان و علم ناکسین
بنگر اینجا جز دغل نبود کسی
آبرو برده غم دلواپسی
من هم اینجا بی تو ای یار حزین
می نویسم شعر زیبای حزین
تا بخوانی دفتر شعر مرا
بر گشایی از غم دل ماجرا
بنگر اینجا حال دل را چون بود
اشک دیده بر رخم جیحون بود
بشکنم بتهای رنگین فام را
بر نتابم باقی  ایام را
جان دهم از بهر جانانی حقیق
بگذرم از هر گذرگاهی  عمیق
بر نویسم  وصف حال یار خویش
تا بخوانم من غم از احوال خویش
رنگ چشمم گر سیه بین دیده ای
برگشا بر حال چشمم دیده ای
حال چشم و دل بود ابری چنین
خود به حال زار ما رحمی گزین
بگذر ا ز این قال و قیل عالمی
تا بخوانی رنگ رخسارم دمی
رنگ زردم سرخی خون من است
خود حریری بر تنم چون آهن است
می سپارم جان به جانان آفرین
می گذارم زخم دل را مرهمین
باشد این مرهم سکوتی دردناک
گفته آید راز دلها در مغاک
1398.08.13  13:52  "یسار"

می شود همه از جنس آسمان باشیم

از گل یاس و ز بوی نسترن

ماه رویی یک شبی راهم ببست

دل ,جان ,غم ,حال ,رابر ,ز ,غم دل ,بی تو ,دل را ,با غم ,جان شیرین

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها